ژوئن 082015
 

حكومت صفوي صحنه نخستين و فراگيرترين تجربه تعامل رهبري ديني با نهاد سياسي در دوران رسميت تشيع در ايران بود. در آن زمان، به ويژه در ايام استقرار حكومت صفوي (دوران شاه اسماعيل 907-930ﻫ.ق)، از سويي نخستين مباني رفتار نهاد سياسي در عرصه هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي با توضيح و تبيين رهبر ديني شكل گرفت و از سوي ديگر، موجب بروز تفاوت نگرش ها در ميان عالمان ديني شد كه تاليف رساله هاي جدلي را در پي داشت. در اين مقاله به زندگي و نحوه رفتار عملي و نظري محقق كركي به عنوان يكي از مؤثرترين فقيهان سده دهم هجري در مواجهه با حكومت صفوي در دوره شاه اسماعيل اول توجه شده است.

حضور و مشاركت پر رنگ كركي در مسائل اوايل حكومت شاه تهماسب (930-984ﻫ.ق) كمتر فرصت نگاه انتقادي به جايگاه او در دوره اسماعيل اول را داده است؛ جايگاهي كه به لحاظ نظري با تاليف رساله در مباحث خراج، نماز جمعه و نظريه نيابت شكل گرفت و در مواردي عالماني ديني چون شيخ ابراهيم قطيفي و مير جمال الدين استرآبادي آن را به چالش كشيدند. بررسي محتوايي اين رسائل به همراه اطلاعات ساير منابع در راستاي تبيين رفتارها و پيوندهاي او با جامعه و حكومت صفوي و به ويژه سياست هاي مذهبي هدف اين بررسي است.
كلمات كليدي :
محقق كركي، اسماعيل صفوي، ابراهيم قطيفي، سياست مذهبي، خراج
مقدمه
سي و دو سال پيش وقتي با وقوع انـقلاب اسـلامي توجه به تحقيق در تشيع و ايران صفوي به طور همزمان رشد كرد،در محدودۀ همپوشي اين دو به زنـدگي وآثـار مـحقق كركي(870-940 ه‍ ق)و اهميت فعاليت هاي او در نيم قرن اول حاكميت صفويه نيز تا حدي توجه گرديد.در آغـاز بـا شتاب گرفتن پژوهش ها و به دليل كمبود اطلاعات سعي شد از آنچه در دست هست حد اكثر اسـتفاده بـشود.استفاده از آگـاهي هاي موجود از زندگي و آثار كركي به سرعت جاي خود را درتحقيقات و نظريه پردازي هاي عمومي تر در تاريخ مذهبي عصر صفوي(نظريه هاي سـياسي فـقهاي شيعه،مناسبات حوزۀ دين و سياست،مناسبات حكومت صفوي و علماي شيعه)باز كرد.تنها ذكر عنوان منابعي كه در مـورد كركي بـيش از يك پاراگراف مطلب باارجاع مستقيم به آثار او دارند فهرستي طولاني خواهدشد.اما با گذشت زمان و انـتشار انـبوهي از مـنابع تاريخي جديد،انجام پژوهش هاي متعدد و ارائۀ تحليل هاي تازه در اين حوزه،اخبار و مواد برگرفته ازمنابع در مراحل آغـازي و نـظريات منتج از آنها بازنگري نشد.در نتيجه،اشتباه ها و كم دقتي هاي اوليه بر هم انباشته شد و در آثار گاه جدي نيز راه يافت.مثلاارجمند در 1984م خـبر حـضور كركي در اصفهان درسال 910 ه‍ ق را از جهانگشاي خاقان نقل كرد كه تصور مي شد در اواسط قـرن دهـم هجري تأليف شده باشد؛ولي وقتي چند سال بـعد مـعلوم شـد اين كتاب متعلق به نيمۀ دوم قرن يـازدهم هـجري است،خبرمزبور دوباره بررسي نشد و هنوز شاهدي بر آغاززودهنگام حضور كركي در دربار صفوي شـناخته مي شود.ازاين رو،هنوز مـعلوم نيست كه كركي در907 ه‍ ق بـراي پيـوستن به شـاه صـفوي و يـاري او به ايران آمد يا تازه پس از فتح خـراسان در 916 هـ‍ ق با هدفي نامعلوم عازم ايران شد.آيا در 910 ه‍ ق در كنار بزرگان حكومت صفوي در حضور شاه بـود يـا تنها در 917 ه‍ قبل تأليف رسالۀ لعـنيه نزد حاكميت شهرتي بـه هـم زد.پس از آنجا كه بازبيني انتقادي ايـن اطـلاعات براي انجام هر تحقيق جديدي كه بخواهد از يافته هاي موجود درمورد كركي بهره ببرد ضـروري اسـت،ما هدف خود دراين تحقيق را بـررسي دوبـارۀ مـنابع و تصحيح و تنقيح روايات مـوجود از زنـدگي و آثار كركي در نظر گـرفتيم؛كاري كه با توجه به ميزان تحقيقات انجام شده وآشفتگي نتايج انتشار يافته لازم به نظر مـي رسيد.حجم بالاي پژوهـش هايي كه تاكنون مستقيم يا غير مـستقيم بـه كركي پرداخته اند كار مـا را مـشكل تر مي كرد؛چون ناچاربوديم در هر مـورد اختلافات و خطاهاي احتمالي راتشريح كنيم تا اهميت پرداختن دوباره به مسأله توجيه شود.پس توجه خود را تـنها بـر بخشي از زندگي كركي متمركز كرديم.ولي باوجوداين هـم امـكان اشـاره بـه همۀ روايـت هاي منتشر شده نـبود و بـه هرحال،خوانندۀمطلع ناچار است برخي موارد را خود با ديگر روايت هابسنجد.ما تنها به مهم ترين و مشهورترين آنها اشاره مي كنيم.
براي رسيدن به ايـن هـدف اسـاس كار را ارائۀ طرحي از زندگي كركي بر محور بـررسي چـگونگي مـواجهۀ اوبـا اسـتقرار حـكومت صفوي و در واقع،با شرايط وزمينه هايي كه براي فقيهي چون او در جامعۀ ايران درعصر شاه اسماعيل اول(907-930 ه‍ ق)فراهم آمده بودقرار داديم.پس نه فقط به رفتار او در واكنش به سياست هاي حاكميت صفوي و عـكس العمل هاي معاصرانش،بلكه به تأليفات و نظرات فقهي او نيزتوجه خواهد شد.پژوهش هاي جديد و حتي برخي منابع تاريخي،روايت زندگي محقق كركي در عصر شاه اسماعيل را تا حدي در سايۀ فعاليت هاي عملي ومـناسبات ويـژۀ او با حكومت صفوي در دهۀ 930 ه‍ ق وبه طور خاص با شخص شاه تهماسب(930-984ه‍ ق)قرار داده اند و هنوز تحقيقي متمركز دربارۀحوادث زندگي و ماهيت فعاليت هاي كركي در عصرشاه اسماعيل و چگونگي مواجهۀ او با شرايط خاص اين دورهـ،كه عـصر اسـتقرار حاكميت صفوي بود،انجام نگرفته است؛موضوعي كه بـررسي آنـ هدف اصلي اين مقاله است.البته مقصود ما در عنوان مقاله هم بررسي روابط كركي يا نقش او در جريان بر تخت نشستن شاه اسماعيل و سير استقرار حـاكميت صـفوي نـبوده است.منظور اين مقاله را مي توان اين گونه عنوان كرد:چيزي كه بـه شـخصيت خلاقي چون كركي و آراء خاص او درفقه اماميه مجال ظهور بخشيد موقعيت تاريخي وجغرافيايي استقرار حاكميت صفوي و امكانات حاصل از آن بود كه كركي هـم تابعيت آن را پذيرفت.ولي آنچه او در اين دوره پديد آورد-در سطح رفتار و درحوزۀ تأليف-مواجهۀ او با اسـتقرار حاكميت را نشان مي دهد و اين مورد اخير معناي عنوان و موضوع مقالۀحاضر است.
بررسي ما گستره اي از روايات مربوط به اولين برخوردهاي محقق كركي بـا حـكومت صـفوي تا واپسين بازخوردهاي اين مواجهه در دهۀ 920 ه‍ ق را دربرخواهد گرفت.كركي در اين دوره مـهم ترين رسـائل خود را تأليف كرد:آنهايي كه مباني نظري لازم براي تنظيم رفتارها و پيوندهاي او به عنوان فقيهي امامي مذهب با جامعه و حكومت صـفوي را تـأمين مـي كردند(رساله خراجيه و نماز جمعه)و آنهايي كه مواضع اورا در قبال سياست هاي مذهبي صفويان نشان مـي دادند(رسالۀ نـفحات اللاهـوت و تعيين مخالفين امير المؤمنين).متناسب با هدف تحقيق الگوي ارائۀموضوعات و بخش هاي مقاله سال شمارانه خواهد بود؛يعني،وقايع تـا حـد مـمكن به ترتيب تاريخ وقوع بررسي خواهند شد.در بررسي آثار فقهي كركي نيز هدف وبازۀ زمـاني تـحقيق رعايت شده است؛يعني،تنها به آن دسته از آراء فقهي او پرداخته ايم كه معتقديم طرح آنهادر تعامل بـا زمـينۀ تـاريخي موردنظر صورت گرفته است(مثل بحث خراج،جواز لعن و نماز جمعه).ازاينها هم نتيجه يا ايدۀ اصلي او مـوردنظر بـوده است،فارغ از اينكه كركي به لحاظ فني تا چه حد دراستدلال هايش توفيق يافته بـود.به عـلاوه،اين آراء ازرسـائلي كه مي دانيم كركي طي همين مدت تأليف كرده استخراج شده اند و تحولات احتمالي آنها در آثار بعدي او مـورد تـوجه نبوده اند.ازاين رو،به نوآوري هاي او درمسائل فقهي يا رويه هاي اصولي خاص او در كارش اشاره اي نخواهد شد؛چون هـدف مـا بـه اصطلاح تشريح آثار فقهي و اصولي هرچند خلاقانۀ او نبوده است.
.نخستين برخوردهاي كركي بـا حـاكميت صفوي
شيخ علي بن عبد العالي كركي،محقق ثـاني،در حدودسال 870 ه‍ ق در روستاي كرك نوح در ناحيۀ بقاع ازتوابع بعلبك به دنيا آمد.براساس اجازه اي كه در سال900 ه‍ ق دريافت كرد احتمالا تحصيلات خود را تاسطوح عالي در زادگـاهش بـه پايان رساند.پس از اين مرحله،مسافرت هايي بـه دمـشق،بيت المقدس،مكه ومصر به قصد تعليم نزد علماي بزرگ آن نواحي،كه سني بودند،انجام داد(الحسون،1423:187/1 و 190-192؛افندي،448/1403/3-450).1پس از تحصيل علوم در نقاط گوناگون براي مدتي هرچند كوتاه به زادگاهش بازگشت و در رمضان 909 ه‍ ق،از علي بن هلال جزائري و ابراهيم بـن حـسن وراق اجازه دريافت كرد(الحسون،1423:194/1).
كركي با استناد به يكي از اجازاتش،در اواخر 909 ه‍ ق،عازم عراق شد و تا اوايل 910 ه‍ ق در نجف اقامت گزيد(همان:194).همان طور كه حسّون اشاره مي كند كركي از آن پس اجازه اي دريافت نكرد.بر اين اساس مي توان نتيجه گـرفت كه از سال 910 تـا سال916 ه‍ ق،كه همزمان با تأليف رسالۀ خراجيه به ايران سفر كرد،ديگر تحت تعليم قرار نداشت و بخشي از آنـ دوره زماني را در حوزۀ نجف به تدريس و پرورش ايده هايش گذراند.اما وي تمام اين مدت را در نـجف نبود؛چون در جـمادي الثـاني سال 913 ه‍ ق در ناحيۀ جزائر با شيخ ابراهيم قطيفي ملاقات كرد و به گفتۀ قطيفي كمي بيش از يك سال بعد در نـيمۀ دوم 914 هـ‍ ق باز وارد نجف شد(قطيفي،1388:739).
دربارۀ نقل مكان كركي به عراق-اتفاقا همزمان بافتوحات اسماعيل-مي توان حدس زد كه او احـتمالا بـه اميد كسب امكانات بيشتري براي رشد فكري واجتماعي و استفاده از محيطي وسيع تر بدون محدوديت هاي زادگاهش به عراق مهاجرت كرد،اگرچه اين اقدام او با آغاز فتوحات اسماعيل همزمان بود،در سال هاي 909 تا 914 ه‍ ق عراق عرب هـنوز دراختيار امراي آق قوينلو قـرار داشـت.پس سكونت وي در آنجا نمي توانست به انگيزۀ پيوند با حكومت نوپاي شيعه صفوي بوده باشد كه در آن زمان نه تنها دعاوي مذهبي،كه حتي آيندۀ سياسي آن هم سخت مبهم وغير قابل اطمينان بود.گذشته از اين،شاه اسـماعيل تازه در 914 ه‍ ق به بغداد رسيد و تنها از آن پس كركي ممكن بود پيوندي با او داشته باشد.اما همان طور كه گفته شد كركي تمام اين مدت را در نجف نبود،پس آيا در اين فاصله به ايران هم سفر كرد؟و آيـا بـا صفويه رابطه اي داشت؟
در اين باره كه مواجهۀ كركي با حكومت صفوي اولين بار در چه زماني رخ داد،نظرات چندي وجود دارد.بررسي اين موضوع از اين نظر اهميت دارد كه در نبودآگاهي هاي تاريخي كافي از مناسبات كركي با حاكميت درآن دورهـ،تعيين زمـان و چگونگي آغاز آن،قضاوت ما رااز حدود و ماهيت اين رابطه تحت تأثير قرار مي دهد.دراين زمينه افراطي ترين نظرات از آن اندرو نيومن است.اودر پژوهش معروف خود مهاجرت گستردۀ علماي شيعه به ايران صفوي را رد مي كند و در عـوض بـيشتر علماي شيعه را مخالف سياست هاي آنها مي داند.با اين حال،وي تقريبا تمام روايات مربوط به حضور كركي در ايران ودربار شاه اسماعيل را بدون چون و چرا پذيرفته و خودهم چيزي به آنها افزوده است2تا به ايـن نـتيجه بـرسد كه كركي تنها عالم شيعه و عـرب شـناخته شـده بود كه اختصاصا براي مشاركت در مديريت مسائل ديني صفويه به شرق سفر كرد و از همان نخستين روزهاي استقراراسماعيل در تبريز در سال 907 ه‍ ق به او پيوست و دراسـتفاده از مـهارت و دانـش فقهي-ديني اش براي پشتيباني جنبه هاي خاص تشيع صفوي در آن دوره تـرديدي بـه خود راه نداد Newman,1993:78-79;Newman,) (2006:24,156,162 .نيومن اين گونه به يكي از همان افسانه هايي دامن مي زند كه خود درصدد انكار آنست.امانظر او مبني بر اينكه كركي در 908 ه‍ ق هـمزمان بـا تـسخيركاشان به دست اسماعيل همراه با اردوي شاه وارد اين شهر شد قابل تـأييد نيست.استناد او به روايتي درمجالس المؤمنين است كه مي گويد وقتي شاه اسماعيل درعراق ظهور كرد،چون در كاشان«از قاضي و مفتي سـني نشان نـماند»،مردم بـه مدت دو سال و نيم در مسائل شرعي خود به شمس الدين محمد خفري مـراجعه مي نمودند و وقـتي كركي وارد كاشان شد با او ملاقات وفتاواي او را از ديدگاه فقه اماميه تأييد كرد(شوشتري،1377:233/2).ولي شوشتري تاريخ ورود خفري ياكركي بـه كاشان را ذكر نكرده و برخلاف گفتۀ نيومن هيچ اشاره اي هم به حضور كركي در سپاه اسماعيل نكرده است.البته حضور خفري در آن سال ها در كاشان نيز قابل تأييد نيست.3جالب اينكه گويا نيومن براساس همين آغاززودهنگام همكاري هاي كركي با صفويه در 907-908ه‍ ق اعلام مي كند كركي به مـدت هـشت سال و حد اقل تا916 ه‍ ق اقدام صفويان در استفاده از اصطلاحات سلطان عادل و امام عادل براي اشاره به اسماعيل4و سوء استفادۀ شاه از ابهام نهفته در واژۀ امام را تأييد مي كرد تا در دعوي شاه براي امامت بدمد؛ولي بـعدا نـظر خود را تعديل نمودتا نيابت عامۀ خود را توجيه كند (Newman,1992:80;Newman,2006:24) .
خبر ديگر مربوط به سال 914 ه‍ ق و مـحل آن بـغداداست.تنها مـنبع آن گزارشي است كه در نسخۀ برلين ازكتاب خلاصة التواريخ آمده است.بنابر اين روايت،وقتي شاه اسماعيل در 914 ه‍ ق عـازم فـتح بغداد شد،باريك بيگ پرناك،حاكم آق قوينلوها در بغداد،مقاومت كرد و در ضمن،سيد محمّد كمونه،«از اجلاءسادات و نقباء نـجف اشـرف و عـراق عرب»،را به همراه شيخ علي كركي در چاهي حبس نمود.وقتي شاه واردبغداد شد،هر دو را آزاد كرد و به همراه آنـها عازم زيارت عتبات شد.وي پس از ورود به نجف،حكومت حله و رماحيه را با طبل و علم و نيز توليت شاخه اي ازآب فـرات را به سيد محمّد كمونه شـفقت فرمود.درمورد كركي مي گويد:«بندگان شيخ علي را اعزاز واحترام و تعظيمات فرموده،سيور غالات و ادرارات بلاغايات ارزاني داشتند»و سپس از آنجا عازم كربلا وزيارت عتبات شد(قمي،1383:934-935).اما منابع ديگر و البته متقدم،در ذكر اين ماجرا نامي از كركي نبرده اند(اميني،1383:291-293؛خواندامير،1362:493؛روملو،1384:1032).در متن اصلي خلاصة التـواريخ هم ماجراي فتح بغداد بسيار مختصر ومغلوط است و به جاي 914 ه‍ ق،در فتح بغداد به دست شاه تهماسب در 935 ه‍ ق از سيد محمد كمونه يادشده است(قمي،1383:93-94،189-190).مشخص نيست كه كاتب اين نسخه خبر را از كجا كسب كردهاست.علت حـضور كركي در بغداد و به ويژه اينكه اوچه خطري براي حاكم بغداد داشت هم معلوم نيست.
گذشته از نيومن،برخي ديگر از تحقيقات جديد نيزآغاز اين پيوند را در سـال هاي اوليـۀ قـدرت يابي اسماعيل و مشخصا سال 910 ه‍ ق مـي دانند Madelung,1978:610;Arjomand,1387:) Abisaab,2004:16;133 ؛جـعفريان،1387:180).مبناي ايـن نظر خبري است در جهانگشاي خاقان5درشرح بزمي كه شاه در اين سال در اصفهان برپا كرده بود و در آنجا در كنار«ارباب فضل و كمال و علما وصدور مثل غـازي مـحمد كاشي،قاضي شمس الدين لاهيجي و سيد شريف الدين شيرازي»،از فردي بـه نـام شيخ علي جبل عاملي هم نام برده مي شود(جهانگشاي خاقان؛1364:225).اما گفتيم كه در 910 ه‍ ق كركي تازه تحصيلات خود را تكميل كرده و در نجف اقامت گزيده بود و در آن زمـان اگـر سـفري هم به سرزمين هاي تازه فتح شدۀ صفوي داشت،هنوز از چنان مقام اجتماعي و عـلمي برجسته اي برخوردار نبود تا او را درميان مقامات عالي حكومتي در حضور شاه راه دهند.ازاين رو،پذيرفتن اينكه كركي مي توانست در 910 ه‍ ق به حضور شاه اسـماعيل بـرسد مـشكل است.پس اين خبراحتمالا يا جزو اخباري است كه بعدها تحت تـأثيرافسانۀ مـناسبات كركي با حكومت آغازين صفوي ساخته و به طور شفاهي نقل مي شد،يا اينكه شخص مذكور كسي جز كركي بود،به ويـژه كه در بـخشي ازهمين كتاب از كركي با عناويني آشنا ياد شده است(همان:395).
توجه كنيد كه اين سيد از نقباي شيعيان عراق و ازاشراف زمـيندار عـرب بود6و با در نظر گرفتن مقامي كه بعدا در حكومت شاه اسماعيل يافت مقام او نـزد شـاه بسيار معنادار بود و مي توان حدس زد كه به خـاطرهمدلي بـا صـفويه و كمك هاي تبليغاتي اش در آستانۀ هجوم سپاه صفوي به عـراق، مغضوب واقـع شد.اما درمورد كركي چه مي توان گفت؟آيا او در واپسين روزهاي حاكميت آق قوينلوها بر عراق با حـاميان حكومت صـفوي همدست شده بود؟گفتيم كه كركي در اواسـط 913 ه‍ ق در جـزاير بـود و يـك سال بعد دوباره وارد نجف شد.پس شـايد در طـول غيبتش از نجف مدتي را هم در بغداد گذرانده باشد و در آنجا باشيعياني چون سيد محمد كمونه،كه بـراي ورود سپاه صفوي زمينه چيني مي كردند،ارتباط يافته و بعد هـم به همراه اردوي شاه وارد نجف شـده بـاشد.اصل ماجرااگرچه در منابع متقدم تأييد نـشده اسـت مردود نيست؛ولي نبايد در ميزان بهره مندي مادي كركي از ظهورحكومت جديد،به ويژه نزديكي او به طـبقۀ حـاكمۀصفوي و خود شاه در آن زمان،اغراق شود.
با اين هـمه،بدون تـرديد كركي نيز در فاصلۀسال هاي 914-916 هـ‍ ق از حـضور صفويه در عراق وكمك هاي آنـها بـهرۀ مالي برد و البته اين هم مستلزم ملاقات او با شاه نبود.مقدار آن مشخص نيست؛اماخود در خراجيه به تـصرف يـك روستا اشاره مي كند كه مخالف اصلي او،شـيخ ابـراهيم قطيفي،هم آن را تـأييدكرده اسـت(قاطعة اللجـاج:13؛قطيفي،1413:28).7روستا را احتمالا به صورت سـيورغال دريافت نمود كه شكل غالب واگذاري هاي حمايتي در امور فرهنگي بودو علاوه بر معافيت هاي مالياتي،از مصونيت نـظارت قضايي و اداري حـكومت مركزي هم برخوردار بود.بااين حال بـه نـظر مـي رسد مـيزان بـرخورداري هاي اوچندان هم قـابل مـلاحظه نبود؛چون قطيفي نيز،كه رسالۀ خود را در 924 ه‍ ق نوشت،به جز همان روستايي كه كركي خود به آن اشاره كرده اسـت مـورد ديـگري ذكرنمي كند،آن هم درحالي كه هدف اصلي او در اين رساله مـحكوميت پذيـرش ايـن هـدايا اسـت.اما حـمايت مالي دولت از علماي دين را،كه سابقه اي طولاني تر ازعمر خاندان صفوي دارد،مي توان در راستاي سياست حكومت صفوي براي تقويت علماي شيعه دانست.اين امر مستلزم انجام خدمت خاصي به وسيلۀ علما دردستگاه حكومتي نـبود و تعلق آن به كركي هم،كه درآن زمان حد اقل معلمي برجسته در حوزۀ نجف بود،عجيب نيست.
در اين باره آنچه مهم است استقبال كركي از اين بخشش هاست و اينكه رفتار او در بخشي از جامعۀ شيعه و به طور خاص در ميان گروهي از علماواكنش هايي مـنفي بـرانگيخت.كركي،كه ظاهرا به خاطرقبول هديۀ8 حكومت با مخالفت هاي جدي روبه رو بود،در دفاع از اقدام خود دست به تأليف رساله اي زد.هدف اصلي اين رساله تحليل شرعي پذيرش عوايدحاصل از جمع خراج(منبع اصلي درآمد حـكومت)بودكه هـداياي موردنظر از طريق واگذاري آنها(به طورمستقيم يا غير مستقيم)پرداخت مي شد.
.دفاع كركي از حلّيت خراج و عوايد حاصل از آن در عصر غيبت
كركي رسالۀ قاطعة اللجاج في تحقيق حلّ الخراج رادر ربيع الثاني 916 هـ‍ ق چـند ماه پيش از سفر به ايـران بـه پايان برد.از ديباچۀ رساله به خوبي آشكار است كه وي به سبب برخورداري از هداياي شاه،كه قطعا حاصل جمع خراج و ماليات بود،به شدت مورد طعن ونكوهش قرار گـرفته اسـت(قاطعۀ اللجاج:12-13).او مدعي است به دلايلي كه حاضر به ذكر آنها نيست،ناچار به اقامت در عراق شـده و بـراي رفـع ضروريات زندگي،روستايي به او تعلق گرفته است(همان:13).سپس مي افزايد كه در اين اقدام خـود در پي جمع كثيري از علما رفته است و به اعتماد اينكه نواحي عراق به فتح عنوه تصرف شده اند و مالك خصوصي ندارند وبه قـاطبۀ مـسلمانان تـعلق دارند آن را پذيرفته است.ازنظر او حكم اين اراضي مانند زمان امير المؤمنين(ع)،دريافت خـراج و مـقاسمه به امر امام حق(از اهل بيت)و يكي از مصارف آن رواج دين است.اما در عصرغيبت نيز ائمه به شـيعيان خـود اجـازۀ برخورداري از آنهارا به واسطۀ«سلاطين الجور»داده اند و اين ميان علماي ماضي و اسلاف صالح متداول بـوده اسـت(همان جـا).اين اظهارات نشان مي دهد كه مسأله به هيچ وجه جمع خراج به وسيلۀ حكام جور(او آشـكارا از ايـن اصـطلاح استفاده مي كند و نشان مي دهد كه در اين باره موضع جديدي ندارد)نبود و سعي ندارد عمل آنها رامشروعيت بـخشد،بلكه در پي آن اسـت كه نشان دهداولا اراضي عراق جزو اراضي خراجي است و درحضور امام حق نـيز از آنـها خـراج گرفته مي شود.پس باتوجه به اينكه او خود ساكن عراق است براي اثبات حليت دريافت هايش،چه هديۀ مـالي و چـه زمين زراعي،ناچار است مدعاي خود در اين باره را ثابت كند.دوّم اينكه از مصارف مال خراج،رواج دين اسـت و عـلما در ايـن راه به حق از آن سهم دارند.سوم اينكه در عصر غيبت،ائمه(ع)به شيعيان خود اجازۀبرخورداري از عوايد خراج را داده اند،اگرچه به وسـيلۀحاكم جـائر جمع شده باشد.
او سراسر رسالۀ خود را به تلاش بي اماني براي تحليل شرعي قطعي منافع مادي اي اختصاص داد كه ازحـكومت صفوي عايد او شده بود بي آنكه سعي كندبراي سلطان جائر در جمع خراج و ماليات حقي قائل شود و اصلا اشاره اي هم به اين مسأله نمي كند.در اين رساله اشاره هايي هم به نيابت و كسي كه صفات نـيابت در او جـمع شده بـاشد ديده مي شود(همان:37 و 54-56).اما كاملا مشخص است كه اگرچه با اين نظريه درآثار فقهاي پيشين آشناست،هنوز چندان در انـديشۀ اورشد نيافته است و حاضر نيست با تأكيد بر آن موقعيت خود را سست كند.در عـوض،در اسـتدلال خود به ويژه بر سيرۀ فقهاي گذشته مانند شريف مرتضي تأكيدمي كند(همان:68).در نهايت شايد بتوان به اين گمان توجه كرد كه رسالۀ او بيشتر دفاعيه اي بود براي پاسخ به دسته اي از علماي شيعه در عراق كه مخالف رفـتار اوو ديـگراني مـثل او-كه از تعدادشان بي خبريم-دراستفاده از عوايد حاصل از جمع خراج بودند،تا اينكه بخواهد به تأمين مباني نظري مشروعيت جـمع خراجبه وسيلۀ عمال حكومت صفوي بپردازد.ولي كركي فقيه و مجتهدي حرفه اي بود و در قرن دهـم تا پيش از شهيدثاني هـمتا نـداشت؛پس در برخورد با موضوع در عصرغيبت،اسير شرايط موجود نمي شود و مسأله را به مثابۀپرسشي فقهي براي هر زمان و مكاني به چالشمي كشد.از همين رو،پاسخ او به بحثي طولاني ميان علماي شيعه در عصر صفوي انجاميد،وگرنه به نظرنمي رسد كه بـراي اين كار مجبور به جواب پس دادنبوده باشد.درست به همين دليل كركي با تأليف خودجمع خراج به وسيلۀ عمال حكومت صفوي يا پرداخت خراج به آنها را ساده تر نكرد.مسألۀ او در اين رساله اساسا چيز ديگري بـود و عـمال صفويه هم در جمع خراج حد اقل با مشكلات نظري روبه رو نبودند و آن رابه شيوۀ مرسوم حكومت هاي گذشته مي گرفتند.درواقع،اين مشكل فقهاي شيعۀ آن زمان خاص بود كه آياآنها هم حق استفاده از عوايد حاصل از جـمع خـراجبه وسيلۀ حكام جور را دارند يا خير؟يا حد اقل كركي مسأله را به اين صورت مطرح كرد.كركي در اين رساله برخلاف آثار بعدي اش مثل نفحات اللاهوت و جامع المقاصد هيچ اشاره اي به تشكيل حكومت صفوي نمي كند.او حتي نـمي گويد كه روستايش را چه كسي در اختيار او گذاشته است.خراجيۀ او نه خطاب به حكومت صفوي بلكه خطاب به گروه محدودي ازعلماي اماميه است كه ممكن بود دغدغه اي در اين باره داشته واساسا قادر به دنبال كردن بـحث هاي آن بـاشند.كركي در آغاز رساله اش اشاره مي كند كه از او بـه خـاطرپذيرفتن روستايي به شدت انتقاد شده است؛ولي ما ازهويت منتقدان او در اين دوره اطلاعي نداريم و دقيقانمي دانيم كه با مخالفان چه گروه هايي روبه رو بـوده است.اين مـخالفت نـمي توانستند كساني بوده باشند كه حامل سنت همكاري با نـهادهاي قـدرت،به ويژه ديوانسالاري،بودند.از ميان اين گروه اخير،اشراف سادات محلي در عراق قابل ذكر هستند؛مانند موردسيد محمد كمونه كه از نقباي پرقدرت شيعيان درعراق بـود يـا مـير نعمت اللّه حلي كه از تعاليم فقهي درجۀ اولي برخوردار بود و در دهـۀ 930 ه‍ ق صدارت شاه تهماسب را داشت و البته نزاعش با كركي از رنگي ديگر بود.
بي ترديد بخش اصلي مخالفان او در اين زمان از ميان علماي هم عصرش در عـراق بـودند؛ولي مـعلوم نيست چه تعداد از علما و تا چه حد در ماجرا درگير بودند.مااز اين گـروه تـنها با يك نفر آشنا هستيم و اگر گفته هاي خود كركي در مقدمۀ خراجيه نبود،حتي سخن از گروه مخالف هم گزافه گويي مـي بود.كركي بـا تـأليف رسالۀخراجيه بحث در اين باره را از مباحثات شفاهي به عرصۀ تأليف كشيد؛ولي گويا در آن زمان تـنها يـك نـفراز علماي مخالف او توان و انگيزۀ لازم را براي تأليف رديه اي بر كركي داشت:شيخ ابراهيم بن سليمان قطيفي(درگذشت پسـ از 945 هـ‍ قـ)،كسي كه مباحثات نظري و شايد خصمانه اش با كركي جنبه هاي مبهم و پيچيدۀ فراواني دارد.بررسي مفصل اين مـورد از بـرخوردهاي متعدد كركي با گروه ها و افرادي كه در اين سال هاجامعۀ صفوي را تشكيل مي دادند به خوبي نـشان خواهد داد كه زمـينۀ اين بحث تا چه حد از نيازهاي فوري حاكميت صفوي فاصله داشت.
نخستين آگاهي هاي تاريخي دربارۀ قطيفي در حـبيب السير آمـده است.خواندمير بلافاصله پس از ترجمۀاحوال كركي،از شخصي با نام شيخ ابراهيم حلي9نام مي برد كه«به صفت عـلم و عـمل مـوصوف است و به غايت تقوي و ديانت معروف.هرگز از هيچ پادشاهي انعام و سيورغال قبول ننمود و به محقر چيزي كه اززراعـت حـاصل مي كند قناعت فرموده»(خواندمير،1362:610).بعدها قطيفي را بيشتر به خاطر ضديت باكركي و رديه هايي كه بـر آثـار او نـوشت مي شناختند.اماآنچه خواندمير،كه ساكن هرات بود،نقل مي كنداحتمالا آگاهي هايي است كه شفاهي كسب كرده بود ونشانگر شـهرت قـطيفي در آن زمـان به عنوان عالمي متقي و زاهد است كه از هيچ پادشاهي«انعام و سيورغال»نمي پذيرفت.اين احتمال هـست كه شهرت قطيفي درهرات نتيجۀ پيوندهايش با مير نعمت اللّه حلي،كه ازشاگردان قطيفي و در 929 ه‍ ق هم در هرات بود(همان جـا)،و نـيز امير جمال الدين استرآبادي صدر بوده باشد كه بعدا به او خواهيم پرداخت.
شخصيت اخلاقي قـطيفي10را غـير از آنچه ازخواندمير نقل شد،مي توان از لابه لاي رسالۀ السـراج الوهاج دريـافت.وي ايـن رساله را در 26 شعبان924 ه‍ ق11هشت سال پس از خراجيۀ كركي و در ردآن نـگاشت.بررسي عوامل و شرايطي كه اين تأخير وبعد تأليف را باعث شدند روشنگر بخش مبهمي ازپيـوندهاي كركي،قطيفي و حاكميت صفوي است كه در بخش 5 به آن خواهيم پرداخت.قطيفي در آغاز رساله احاديثي در تقبيح تمايل علما به دنيا،به ويژه هـمكاري باسلاطين،ذكر مي كند.وظيفۀ علما را امر به معروف ونهي از منكر و اختلاط آنها بـا سـلاطين را مـوجب فساداسلام مي داند(القطيفي،1413:22).وي در باب اختلافش با كركي اشاره مي كند كه خود در عراق شاهد زجر و مصيبتي بود كه مردم عراق،از سـيد و عـامي،درپرداخت ماليات هاي دولتي متحمل مي شدند و كركي رامتهم مي كند كه گفته هايش يا از كسر علم اسـت يـا ازسـر حب مال و دنيا،كه اين چنين بي پروا در حليت خراج سخن مي گويد(همان:94).نيومن اين مواضع قطيفي را شاهدي بر حضور مكتب ضـد اصولي اخباريگري مي داند و معتقد است كه قطيفي مفهوم حاكم جائر را از اخباريون پيشين همچون شيخ صـدوق گرفته است(نيومن،1380:117).اما چه اين گونه موضع گيري او را حـاصل ديـدگاهي اخباري بدانيم و چه صرفا نتيجۀ شخصيتي اخلاق گرا و زهدپيشه،به روشني مي توان تفاوت ديدگاه و زمينه هاي اختلاف او با كركي را نسبت به ديگر مخالفاني مشاهده كرد كه كركي باحضورش در جامعۀ صفوي با آنها روبه رو شد.اما دراينكه قـطيفي اسماعيل را جائر و ظالم به معناي مدعي ناحق امامت مي دانسته،او چنين عنواني به كار نبرده واشاره اي هم به اين بحث نكرده است.در عوض به ظلمي كه در جمع خراج و ماليات متوجه مؤمنان بوداشاره مي كند.
به تازگي رسـاله اي از قـطيفي به نام الرساله الحائريه في تحقيق المسأله السفريه(تأليف حدود 923-924ه‍ ق)انتشار يافته كه در مقدمۀ آن به بخشي از مسائل مورد نزاع ميان كركي و قطيفي اشاره شده است.به گفتۀ قطيفي سابقۀ آشنايي او با كركي و آغـاز مـباحثۀ ميان آنها به سال 913 ه‍ ق در ناحيۀ جزيره باز مي گردد؛يعني،قبل از آنكه سپاه صفوي به عراق برسد و كركي از آن سودي ببرد.در آن زمان،قطيفي تازه از بحرين آمده بود و عازم نجف بود.يك سال بعد(914 ه‍ قـ)زماني كه كركي باز وارد نجف شد اين بحث ها ادامه يافت(قطيفي،1388:739-740).قطيفي اشاره اي به موضوع بحث هاي آن دوره نمي كند.اما اشارۀ او به حواشي كركي بر رساله ألفيۀ شهيد اول،كه آن را پيشاز اولين ملاقاتشان و در بحرين ديد،و اينكه او كركي را در سال 913 ه‍ ق فـردي مـدعي فـقاهت و اجتهادمعرفي كرد،اين احتمال را قوي مـي كند كه بـحث هاي ميانشان تا آن زمان منحصر به مسائل صرفا فقهي ومتوجه استعداد هريك در فقه بود.پس نزاع ميان آندو آنگونه كه امروزه تصوير مي شود صـرفا دعـوايي اخلاقي بـر سر همكاري با حاكميت صفوي نبود.شرح قطيفي از مناظراتش بـا كركي حين سفر به مشهد(916 ه‍ ق)هم نشان مي دهد كه مسألۀ گرفتن پاداش ازحكومت تنها يكي از مسائل مورد نزاع بود و سـايرموارد از جـمله بـحث نماز مسافر،كه قطيفي رسالۀحائريه را به رد نظرات كركي در اين باره اخـتصاص داد،ماهيت فقهي صرف داشت و هيچ جنبۀ اجتماعي ياسياسي ندارد(همان:740-743).از ظاهر اين بحث هابرمي آيد كه قطيفي بيش از هر چيز،كركي را حريفي درعـرصۀ فـقاهت و اجـتهاد مي بيند و مي كوشد نظرات او رادر هر مسأله اي به چالش بكشد و از اساس،شايستگي هاي علمي او را زيـر سـؤال ببرد.نزاع ميان كركي و قطيفي بعدها شهرت فراوان يافت.قطيفي دو دهۀ بعد،در عصر شاه تهماسب،همراهاني در دربارپيدا كرد كه ظـاهرا بـه لحـاظ اخلاق سياسي و ديني و نيزبه لحاظ علمي با قطيفي در يك جهت به شـمارنمي آمدند؛ولي در دشـمني بـا كركي،كه شايد دلايل شخصي هم يافته بود،با او همراه بودند.اما همان گونه كه در ماجراي استرآبادي خواهيم ديد قطيفي حتي درزمان شاه اسماعيل هم با افرادي در حاكميت صفوي كه با كركي دشمني داشتند ارتباط داشت؛امري كه تصويرعالمي گوشه گير و دور از هياهوي سـياست را مخدوش مي سازد.