آوریل 072015
 

عصر اموي
در اثر ظهور اسلام،كه خود خواستارم تبليغ و انـتشار و تـوسعه مـيدان نفوذ و حكم خويش بود،تمام قلمرو اسلام از مساجد و منابر گرفته تا دارالحكومه و محافل و مجالس و منازل مردم،منبر خـطابه و كرسي سخنراني گرديد.
در نشر اصول و احكام قرآن و شرايع و قوانين اسلام و الزام و افحام مخالفان و رد شبهات و افتراي دشـمنان،فن خطابه به كار مي رفت.در آن مـوقع كـه قلمي در كار نبود، به منظور نشر دين نو و ايجاد وحدت ديني و گسترش حوزه اسلامي و سپس براي پيشرفت احزاب و مسلكهاي متعدد و مجادله و مناظره با اديان و مذاهب و مقاصد بسياري چون مفاخرات،مناقضات و محاورات،زبان و بيان به شكل خـطابه و فنون سخنوري از عوامل مؤثر تبليغ و پيشرفت مقاصد و نيل به آمال بود.
خطابه در عصر اموي و صدر اسلام

خطابه در عصر اموي،همچون صدر اسلام،تحت تأثير قرآن كريم و احاديث نبوي بود.گاهي چندين آيه به صورت يك خطابه درمي آمد و علت اين امر نـيز ايـن بود كه مسلمانان شديدا از قرآن كريم متأثر بودند،و به ديگر سخن،بي هيچ چون و چرائي تسليم احكام و دستورات اين كتاب آسماني بودند و ماهرترين خطيبان نيز در برابر فصاحت و بلاغت قرآن اظهار عجز مي كردند.
به عنوان نمونه مي توان به خـطابه مصعب بن زبير هـنگام ورودش به عراق اشاره كرد.او براي اينكه مردم عراق را به اطاعت از برادرش عبدالله دعوت كند،بالاي منبر رفت و چنين گفت:
بسم الله الرحمن الرحيم،طسم،تلك آيات الكتاب المبين،نتلو عليك من نبأ موسي و فرعون بالحق لقوم يومنون،ان فرعون علا في الارض و جعل اهـلها شـيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابناء هم و يستحيي نساء هم انه كان من المفسدين (و با دست به سوي شام اشاره مي كند) نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين (و به سوي حجاز اشاره مي كند) و نـمكن لهـم فـي الارض و نري فرعون و هامان و جـنودهما مـا كانوا يحذرون (و بـه سوي عراق اشاره مي كند).(1)
آداب و اسلوب بياني خطابه در اين عصر نيز تقريبا با عصر صدراسلام مشابه بود، زيرا خطيبان هنگام ايراد خطابه بر كمان يا شـميشر تـكيه مـي زدند(2)،عمامه بر سر مي گذاشتند(3)خطب خود را معمولا با حمد و ستايش پروردگار و درود بـر پيامبراكرم(ص)شروع مـي كردند.(4)و عبارات و جملات خطب معمولا مسجع و موزون بود.(5)
خلفاي بني اميه همواره كوشش مي كردند كه به دوره بداوت و جاهليت باز گردند و سنن و رسوم آن عهد را احياء كنند.
از اين روي،با احـياء عـصبيت قومي به ترويج شعر و نشر محامد خويش اهتمام ورزيدند و بعضي از آنان تـا آنجا پيش رفتند كه خطبه نماز جمعه را به شعر مي گفتند.
مانند وليدبن يزيد كه در حال مستي قسم ياد كرد كه امروز خطبه بـه شـعر مـي خوانم و آنگاه به بالاي منبر رفت و چنين خطبه ايراد كرد: الحمدلله ولي الحمد احمده في يسرنا و الجهد و هو الذي فـي الكـرب استعين هو الذي ليس له قرين اشهد في الدنيا و ماسواها ان لا اله غيره الها الي ان قال: فاستغفروا ربكم و توبوا فالموت منكم فاعلموا قريب(6)
اين مايهء ذوق و علاقه كه خلفاي شام و عمال آنان در سـاير بـلاد بـه شعر و شاعري نشان مي دادند سبب رواج شعر و خطابه هاي شعر گونه همچون خطابه هاي عصر جاهلي گشت،البته بـا ايـن فـرق كه خطابه هاي عصر اموي معمولا طولاني تر از خطابه هاي عصر جاهلي و حتي طولاني تر از خطابه هاي صدر اسلام بود.
علت اين امر نـيز بـه گـسترش حكومت اسلامي و نياز به خطابه هاي طولاني براي تبليغ اوامر حكومت برمي گشت.علاوه بر اين،عصر اموي دوره پرآشوب و هياهو در صـحنه سـياسي بود و به همين سبب فرماندهان نظامي و اميران براي اقناع مخالفان خود و وعيد به جمهور مـردم خطابه هاي خـويش را طـولاني تر از قبل ايراد مي كردند.
خطابه هاي ديني چون خطبه نماز جمعه، خطبه نماز عيدفطر،خطبه عيدقربان، خطبه نمازاستسقاء و خطبه نكاح،به سبك خطب صـدراسلام ايـراد مي شد و در اين زمينه تحولي در عصر اموي روي نداده بود.
اما خطابه هاي سياسي بيش از هر چيز رونق دشات.غصب حـكومت از خـاندان پيامبراكرم(ص)سبب شـده بود كه شيعيان و مخصوصا خطباي آنان در صحنه سياسي وارد شده با خطابه هاي غرا و آتشين خود پايه هاي حـكومت ظـلم وجور امويان را لرزان كنند.
خطابه هاي ام اكلثوم(عليهاسلام)در كوفه بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام)و خطابه پرشور حضرت زينب (عليهاسلام)در برابر يزيد در شـام هـمواره زينت بخش صـفحات تاريخ تشيع بوده و هست.(7)
خطابه هاي شيعيان فقط به جهات سياسي منحصر نمي شد،بلكه موضوعات ديني،چون فرا خواندن به زهد و پرهـيزگاري و رعـايت حـقوق مسلمانان و عبادات و مضامين والاي عقيدتي،مانند توحيد،نبوت،معاد و مسئله خلافت بعد از پيامبراكرم(ص)و مظلوميت تشيع نـيز در آنـها بسيار به چشم مي خورد.به عنوان نمونه مي توان به خطابه شدادبن عمروبن اوس در برابر معاويه كه فقط به موعظه هاي اخلاقي و ديـني بـسنده كرده بود،اشاره نمود.(8)
بنابراين،خطابه در عصر اموي چه از نظر آداب و رسوم و چه از نظر موضوعات و اسلوب بياني،بر خـطابه در صـدر اسلام برتري نداشت و تنها ويژگي خطابه هاي عصر امـوي طولاني بـودن آنـها و پرداختن به مسائل سياسي و نتيجهء رشد جدل و مـناظره بـود، زيرا فرقه هاي سياسي و كلامي در صدر اسلام يا شكل نگرفته و يا به انسجام و تشكل مطلوبي نرسيده بـودند،تا مـنازعات بين آنها در ادبيات عرب و مـخصوصا خـطابه سياسي تأثير چـشمگيري بگذارند.(9)
سخنسرايان ايـن عصر
خطباي شـيعه در حساس ترين فرازهاي تاريخي از صدر اسلام تاكنون نـقش فـعالي داشته اند.اينان كه همواره از طرف حكام جور اموي تحت فشار بودند،گاهي با زبان و گاهي بـا شـمشير به مقابله با آنان برمي خاستند.
به عنوان نمونه مـي توان به خطابه امام حسين(عليه السلام)در مـقابل يـاران حر در «بيضه»اشاره كرد.از ويژگيهاي مـنحصر بـه فرد اين خطابه غرا و پرشور آن است كه جوش وخروش آن در طول تاريخي به خاموشي نگراييده و هماره ياد آن در دلهـاي آزادگـان زنده است.امام(ع)پس از سپاس و ستايش خـداوند مي فرمايد:
«ايـها النـاس،ان رسول الله صلي الله عـليه و آله قـال:«من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم اللهـ،ناكثا لعـهد الله،مخالفا لسنة رسول الله،يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان،فلم يغير عليه بفعل و لاقول كان حقا علي الله ان يـدخله مـدخله»الا و ان هولاء قد لزوموا طاعة الشيطان و تركوا طـاعة الرحن و اظـهروا الفساد و عـطلوا الحـدود… و مـن نكث فانما اينكث عـلي نفسه و سيغني الله عنكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته».(10)
از خطيبان معروف شيعه در عصر اموي زيدبن علي،مختار ثقفي،سليمان بن صرد، عبدالله بن مطيع،عبيدالله مري و بنو صوحان: صعصعه،زيد و سـيحان بـودند. آنان در خطب خود از ظلم بني اميه و اينكه خلافت را از صـاحبان اصـلي آنـ-ائمه عليهم السلام-غصب نموده اند،شكوه مي كردند.(11)
خوارج نـيز داراي خـطباي ماهري بودند كه اسـامي تـعداد زيادي از آنها در كتب تاريخ ادبيات عرب چون البيان و التبيين و العقد الفريد آورده شده است.
در رأس آنان قطري بن فجاءه بود.(12)آنها معمولا در خطابه هاي خود از مـفاسد و ظـلم و سـتم دستگاه اموي سخن مي گفتند و عنصر استدلال و مـحاجه در اكـثر ايـن نـوع خطب بـه چـشم مي خورد.
از ديگر خطباي معروف آن فرقه ابوحمزه يحيي بن مختار خارجي بود.او به رسم معمول آن عصر با كمان و بر بلندي خطابه ايراد مي كرد.وي هنگام ورود به مكه خطابه اي ايراد كرده است كه در آن سيره هر يك از خلفاي اربـعه را به ترتيب و اختصار بيان نموده،سپس به بيان مفاسد و ظلم و ستم بني اميه پرداخته و در نهايت به محاجه با اهل حجاز برخاسته و به اينكه چرا ياران اين فرقه بيشتر از قشر جوان مي باشد پاسخ داده است.(13)
در ابتداي عصر امـوي خـلفاي بني اميه به زبان عربي فصيح سخن مي گفتند و در ايراد خطابه تلفظ نادرست را عيب مي شمردند. آنان فرزندان خود را به صحرا مي فرستادند تا در ميان اعراب چادرنشين،عربي فصيح بياموزند.انگيزه هاي ديني و مذهبي در خطابه هاي آنان كمتر به چشم مي خورد.
در ميان خـلفاي بـني اميه، عمربن عبدالعزيز بيش از ديگران به موضوعات ديني علاقه نشان مي داد.جاحظ چنين ادعا كرده است كه عمربن عبدالعزيز خطابه اي در هدف دار بودن خلقت و حقانيت روز ميعاد در خناصره ايراد نموده كه تا زمان مـرگش كـسي جز آن خطابه نمي گفته است.(14)
عبدالملك به ياران خـويش سـفارش مي كرد كه علم نحو را مانند نماز بياموزيد و به آن عمل كنيد،با اين همه پسرش وليد زبان عربي را نيكو نمي دانست و هر گاه منبر مي رفت و خطابه مي خواند از بيم غلط گـفتن برخود مـي لرزيد.عبدالملك از سخن گفتن وليد انتقاد مـي كد و پيـوسته مي گفت:لباس پاره بهتر از سخن گفتن نادرست است.(15)
در ميان اميران بني اميه نيز افراد سخنور بسيار بودند،به عنوان نمونه مي توان از حجاج بن يوسف ثقفي نام برد.خطابه هاي وي نمونه بارز خشونت و بي رحمي در عصر اموي بود.او هنگامي كه به ولايت عـراق منصوب شـد به كوفه آمد و در حالي كه عمامه اي قرمز بر سر داشت وارد مسجد كوفه شد و بر بالاي منبر رفت و روي به مردم چنين خطبه آغاز كرد:
«اني لا ري رؤوسا قد اينعت و حان قطافها و اني لصاحبها و اني لا نظر الي الدماء ترقرق بـين العـمائم و اللحي.»(16)
2.خطابه در عصر عباسي
در ابتداي آن عصر به علت ظهور دولت عباسي در مشرق و دولت ادريسي در مغرب اقصي و دولت اموي دوم در اندلس، انقلابات سياسي،مذهبي و اجتماعي زياد بود و هـمين امر نيز سبب پيدايش احزاب و اجتماعات متعددي گرديد.
رهبران و داعيان احزاب براي جـلب عواطف مـردم بـه خطابه متوسل مي شدند و چون هنوز زبان عرب چندان با زبانهاي ديگر مخلوط نشده و در فصاحت و بلاغت آن خللي حاصل نـگرديده بـود و حتي ايرانيان نيز زبان فارسي را با عبارات و كلمات عربي مي آراستند و شديدا تحت تأثير دين اسـلام و زبـان عـربي بودند،بدين جهات در ابتداي عصر عباسي خطابه همچون گذشته رونق داشت.
مدتها اين روند ادامه داشت يا اينكه كم كم،بنا بـه دلايلي كه به آنها اشاره خواهد شد،خطابه به كلي از اهميت و رونق افتاد و به خطب جـمعه،عيدفطر و قربان، موسم حج و خطبه ازدواجـ،محدود و منحصر گرديد.
علل عـدم رونق خطابه در عصر عباسي
الف:آميزش عرب با غيرعرب و نفوذ ملل ديگر از قبيل ايرانيان در دربار خلفاي عباسي و تصدي مشاغل مهم از قبيل فرماندهي سپاه و حكومت ولايات سبب شد تا از نفوذ عرب و زبان عربي كاسته شود. علت نفوذ ايرانيان نيز كـمك آنان به براندازي حكومت بني اميه و نزديكي مركز حكومت عباسيان،بغداد،به ايران بود.(17)
اما در آن زمان،حضور ايرانيان در دربار خلافت و موفقيتهاي سياسي و اداري و ادبي آنان شالوده جنبشي ضدعربي را كه به «شعوبيه»معروف بود،طرح ريزي مي كرد.
شعوبيان به شعار برابري نژادها و شايستگيها اكتفا نكردند،بلكه به سبب واكنش در مقابل ادعـاهاي اشـراف و اعيان اعراب در زمينه ادبيات و مخصوصا خطابه محاكمه پرجنجالي عليه ايشان به پا ساختند و آداب و رسوم خطباي عرب چون به دست گرفتن چوب،عصا،كمان و شمشير و به كار بردن چوب براي اشاره به حاضران را به باد مسخره گرفتند.
از ظاهر عـبارات جـاحظ(18)چنين برمي آيد كه طرفداران نهضت شعوبيه به آدابي كه روزي افتخار آباء و اجداد اعراب محسوب مي شد و آنان با افتخار از آنها به عنوان سنن ملي ياد مي كردند،به ديده تحقير مي نگريستند.
ب:حكومت اسلامي با متفرق شدن واليان،اميران و فرماندهان نظامي در سـرزمين هاي دور نـياز به افرادي داشت كه فرامين حكومتي را نوشته،به دست صاحبان آنها برسانند و از آنجا كه اين فرامين طولاني و تعدادشان بسيار بود،خطيبان از عهده اين كار برنمي آمدند و همين امر سبب شد كه شالوده قواعد درست نويسي و خـط عربي ريـخته شـود و نويسندگي جايگزين خطابه گردد.
با وجود اين،عصر عـباسي مـهمترين نـقش را در تدوين و جمع آوري خطب عصر جاهلي و صدر اسلام ايفا كرد.زيرا مسلمانان به آموزش قرآن و قراءات و تفسير آن مشغول بودندو به علت اختلاط مسلمانان با مـلل غيرمسلمان افـرادي پيـدا شدند كه گمان مي كردند مي توانند بر قرآن كريم خـطاهاي ادبي بـگيرند،به همين سبب مسلمانان بر آن شدند كه براي محاجه با مخالفان به جمع آوري اشعار كهن و خطب بدويان بپردازند.(19)همچنانكه نحويان و اديبان براي صحت گـفتار خـويش بـه خطب گذشتگان استناد مي كردند.
از مهمترين نويسندگان اين عصر كه در جمع آوري خطب بـيشترين نقش را ايفاء كردند مي توان از جاحظ بصري(م 255 ق) صاحب كتب البيان و التبيين و الحيوان،وابن قتيبه(م 276 ق)صاحب كتب عيون الاخبار و ادب الكاتب و المعارف،و مبرد(م 285 ق) صاحب كتاب مـعروف الكـالم،و قـالي(م 387 م)صاحب كتاب الامالي،اشاره نمود.
چگونگي خطابه در عصر عباسي
هر هفته منبر رفتن و خطبه خواندن در جمع مـردم فـريضه دشواري بود كه اميران نيز مي بايد آن را انجام مي دادند،به ويژه رجال نظامي در آن دچار اشتباه مي شدند، چه بيرون از حرفه عـادي آنـان بـود كه شمشير و سنان كنار گذارند و به قلم و زبان بپردازند.
گويا هارون الرشيد نخستين كسي بود كه استفاده از كـلام ديـگران را در خـطابه رسم كرد،چنانكه آورده اند از اصمعي،اديب مشهور خواست تا به فرزندش محمدامين ادب بياموزد و گفت:مي خواهم وي را امام جمعه كنم،چند خطابه بـه بـرگزين تـا از بركند. اصمعي به امين ده خطابه آموخت و امين در هر جمعه يكي از آنها را بر مردم مي خواند و هـارون الرشيد از عـمل فرزندش خرسند گرديد.(20)
در قرن سوم هجري اين سنت برافتاد و خلفا و حكام شخصا از خطبه خواندن و نمازجمعه گـزاردن خـودداري نـموده و ديگري را مأمور اين كار مي كردند.(21)
در احوال مهتدي،حاكم عباسي، (حكومت 255-256)نوشته اند كه هر جمعه در مسجد جامع حاضر مـي شد و خـطبه مي خواند و نماز مي گزارد و اين يك حالت استثنايي بوده است كه به آن اشاره كرده اند.(22)
درباره معتضد(حكومت 279-287 ق)نوشته اند كه بـه سـال 279 ق نـماز عيد قربان را امامت كرد،ولي خطبه نخواند.در حالي كه خلفا تنها در اعياد خطبه مي خواندند.(23)
گويند راضي،حاكم عباسي،(حكومت 334-363 ق)وقتي قصد نماز عـيد كـرد، آنجا كه در خطبه خليفه زمان را دعا مي كردند،نمي دانست چه بايد بگويد،لذا شبانه سراغ يكي از علما فـرستاد و از او خـواست كـه دعا و عبارتي مناسب ترتيب دهد.(24)
اما خلفاي فاطمي توجه خاصي به اين آيين مذهبي داشتند و هر جمعه شخصا خطابه اي را كـه در ديـوان انـشاء تهيه شده بود از روي نوشته مي خواندند.
حاكم بامرالله از خلفاي فاطمي پيش از بناي مسجد جامع حاكمي،يك هفته در جـامع عـمروبن عاص و يك هفته در جامع ابن طولون نماز جمعه مي خواند و يك جمعه نيز استراحت مي كرد و موقعي كه مسجد جامع حاكمي ساخته شـد مـراسم نمازجمعه را بدانجا منتقل كردند.(25)
بهرحال خطابه از ارزش والاي خود افتاده بود و خطيبان كمتر به مطالب تـازه و مـسائل سياسي مي پرداختند. هر چند درباره عبدالواحدبن عبدالكريم قشيري(م 494 ق)آورده اند كـه پانـزده سال در مـسجد جامع منبعي واقع در نيشابور نماز جمعه گزارد و هـر هـفته خطابه اي جديد خواند كه بي همتا و پرمطلب بود.(26)
از مشهورترين خطباي عصر عباسي ابن نباته(م 374 ق)خطيب سيف الدوله در حلب ود كـه مـجموعه خطابه هايش بزرگترين تجلي فن سخنراني آن عـهد است.خطب ابن نباته هـمچون خطابه هاي صدر اسـلام بـه ايـجاز برگزار مي شد.وي همچون خطباي صدر اسلام خـطابه را بـا حمد خداوند و درود بر پيامبراكرم(ص)آغاز مي كرد و با آياتي از قرآن كريم و سپس با عبارت:«بارك الله لنا و لكم و لسـائر المـسلمين»آن را به پايان مي برد.(27)
او هـنگام درود و سلام به پيامبر اكرم(ص)معمولا سـرش را بـه راست و چپ مي گرداند و همواره قسمت صـلوات بـر پيامبر(ص)شور و احساسات ويژه اي را به همراه داشت.ابن نباته عبارات گوناگوني بدان منظور ترتيب داده بود كه خطيب مي تواند هر يـك را بـرگزيند و به زيبايي و لطافت خطابه اش بـيافزايد.او مـعمولا خـطب رزمي را با دعاي پيـروزي بـراي فرمانده مسلمانان به پايان مـي برد،مانند اين عبارات:
«اللهم انـصر الامير فلانا علي اعدائك الكفره البغاة،الفجره الطغاة،الذين صدواعن سبيلك و كذبوا بتنزيلك و آثروا خلاف رسولك حتي لايدع مـنهم فـيلقا الا اهلكه و لا سملقا الا سلكه و لا دما الا سفكه و لا هـاربا الا ادركـه و لا مغلقا الا فـتحه و دكـد كـه و لا حريما الا اباحه و هتكه و لا عـظيما الا اهانه و تملكه،اللهم انصره علي اعدائك و مكنه من نواصيهم حتي يذلهم و ينزلهم من صياصيهم و يؤدي اليه الجزية بالصغار دانـيهم و قاصيهم».(28)
ابن نباته در بـيان و توصيف روز رستاخيز و نهيب كر كننده و هول انگيز قيامت بـسيار مـهارت داشـت.او بـا بـلاغت اعجاب انگيز خود ذهن شـنوندگان را بـه تفكر در سر انجامشان وامي داشت.(29)
ابن نباته خطابه هاي سراسر مسجع نيز نوشته است(30)و تقريبا يك نوع نغمه موسيقي در قطعات خطابه او وجود داشت كه در سـراسر خـطابه تـكرار مي شد.اين نوع سجع در خطابه در حدود نيمه قرن سوم پديد آمـد و در قـرن چـهارم هجري بـه اوجـ شكوفايي رسيد.
حكومت در رابـطه با پوشاك خطيبان مقررات خاصي را وضع كرده بود،مثلا هر جا كه به نام بني عباسي خطبه خوانده مي شد.مي بايد رنگ لباس طبق شعار رسمي عباسيان سياه باشد و هر جا به نام فاطميان بود،مي بايد رنـگ لباس سفيد باشد.
خطباي عباسي،صرف نظر از آنچه گذشت،از عرف محلي نيز تبعيت مي كردند،مثلا خطبا در عراق و خوزستان با لباس رزم يعني قباو كمربند،خطبه مي خواندند،حال آنكه در خراسان بدون ردا و قبا و فقط با دراعه به خطبه مي ايستادند.مثال در سال 401 ق در موصل كه به نام حاكم بامرالله خـطبه خـوانده مي شد،خطيب قباي دبيقي سفيد در برداشت كه اين نوع پوشاك از لحاظ رسمي كافي بود و همچنين عمامه زرد برسرداشت و شلواري از ديباي قرمز و چكمه پوشيده،با شمشير حمايل كرده،خطبه مي خواند.
(1)-سوره قصص،آيه 1-6،ر.ك:ابن عبدربه،العقد الفريد، تحقيق احمد امين و ديگران،بيروت،دارالكتاب العربي،1402 ق،ج 6/ص 135-136.
(2)-ابن قتيبه،عيون الاخبار،بيروت،دارالكتاب العـربي، 1343 قـ،ج 2/ص 243.
(3)-العقد الفريد،ج 4/ص 119.
(4)-مأخذ پيشين،ج 4/ص 82 و 109.
(5)-مأخذ پيشين،ج 4/ص 101.
(6)-ابوالفرج اصفهاني،الاغاني،بيروت،دارالفكر للجميع، 1390 ق/1970 م،ج 5/ص 128-129،و درباره بازگشت امويان به سبك نثر جاهلي ر.ك:طه حسين، من تاريخ الادب العربي،بيروت،دارالعلم للملايين، 1982 م،ج 2/ص 10.
(7)-ابن ابي طاهر طيفور،بلاغات النساء،بيروت، دارالنهضة الحـديثه،1972 مـ،ص 34-40،عائشه عبدالرحمن،تراجم سيدات النساء بيروت،دارالكتاب العربي،ص 765،عـلي مـحمدعلي دخيل،اعلام النساء، بيروت،دارالمرتضي،ج 5-ص 8.
(8)-ابن قتيبه،عيون الاخبار،ج 1/ص 55.
(9)-عمر فروخ،تاريخ الادب العربي،بيروت،دارالعلم للملايين،1984 م،ج 1/ص 353،373 و 374.
(10)-ابن جرير طبري،تاريخ الامم و الملوك،تحقيق ابوالفضل ابراهيم،مصر،دارالمعارف،1960 م،ج 5/ص 403.
(11)-شوقي ضيف،الفن و مذاهبه في النشر العربي،بيروت، مكتبةالاندلس،ص 69.
(12)-جاحظ،البيان و التبيين،بيروت،دارالحياء التراث العربي،ج 1/ص 227-228.
(13)-مأخذ پيشين،ج 2/ص 109-110.
(14)-مأخذ پيشين،ج 2/ص 108.
(15)-عيون الاخبار،ج 2/ص 158،جرجي زيدان،تاريخ تمدن اسلام،ترجمه علي جواهر كـلام،تهران، اميركبير،1333 شـ،ج 5/ص 195.
(16)-البيان التبيين،ج 2/ص 22.
(17)-جرجي زيدان،تاريخ آداب اللغة العـربيه،بيروت، دار مـكتبه الحياة،ج 1/ص 325.
(18)-البيان و التبيين،ج 2/ص 19.
(19)-دي بور،تاريخ فلسفه در اسلام،ترجمه عباس شوقي، تهران،عطائي،1362 ش،ص 35.
(20)-حسين بن سعد دهستاني،فرج بعد از شدت،به كوشش اسماعيل حاكمي،تهران،اطلاعات 1363 ش،ج 2/ص 767-768.
(21)-ابوعمرمحمدبن يوسف مصري،الولاة و كتاب القضاة، به كوشش رفن كست،بيروت،مطبعه الاباءاليسوعيين، 1908 م،ص 202.در اينجا آمده است كه عنبسةبن اسحاق ضبي آخرين اميري از عرب بـود كـه در مسجد جامع به امامت پرداخت.
(22)-مسعودي،مروج الذهب،به كوشش يوسف اسعد داغر، بيروت،دارالاندلس،ج 8/ص 20.
(23)-مأخذ پيشين،ج 8/ص 117.
(24)-آدام متز،تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري،ترجمه قراگزلو،اميركبير،1362 ش،ج 2/ص 361 و براي ديگر خلفاي عباسي ر.ك:ابن جوزي،المنتظم،حيدر آبادالدكن،دائرةالمعارف العثمانيه،1359 ق،ج 7/ ص 67-68.
(25)-جلال الدين سيوطي،حسن المحاضرة في تاريخ مصر و القاهره،به كوشش محمدابوالفضل ابراهيم،مصر،دار احياءالكتب العربيه،1387 ق/1968 م،ج 2/ص 251-252.
(26)-عبدالغافرين بن اسماعيل،تاريخ نيسابور،به كوشش محمدكاظم مـحمودي،قم،جامعه مـدرسين،1362 ش، ج 1/ص 519.
(27)-ر.ك:ديوان خـطب منبريه،ابن نباته،بيروت،المكتبة الشعبيه.
(28)-تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري،ج 2/ص 61- 63،متن عربي مأخذ پيشين،تاريخ الحضارةالاسلامية، بيروت،دارالكتاب العربي،1359 ق،ج 2/ص 102.
(29)-آدام متز،تاريخ الحضارة الاسلاميه،ج 2/ص 104. (ترجمه فارسي،ج 2/ص 63-64).
(30)-درباره نـوشتن خطابه در عصر عباسي ر.ك:ابن تغري بردي،النجوم الزاهره في ملوك مصر و القاهره،مصر، وزارةالثقافه،ج 4/ص 224.